چقدر سخت بود رحلت امام
بسم رب اشهدا و صالحین
شب در شهرک دارخوین در سنگر زیر زمینی بودیم که بعداز بمب باران شهرک ساخته بودند
تلوزیون روشن بود و از مردم درخواست دعا برای وضع وخیم حضرت امام میکرد
میخواستم بخوابم یک لحضه ساعت ۱۰ شب بود پیش خودم گفتم نکند امام را از دست بدهیم
صبح برای نماز بیدار شدم و سریع نماز را خواندم و دوباره خوابیدم
با صدای هق هق دوست و همسنگرم جناب برنجی از خواب پریدم
باصدای لرزان گفتم چرا گریه میکنی
گریه اش بیشتر شد
با عصبانیت گفتم چیه چرا گریه میکنی
گفت : امام رفت
و صدای گریه او بیشتر شد.
برای دقایقی مات و مبهوت بودم
از سنگر بیرون آمدم همه از سنگر های زیر زمینی بیرون آمده بودند و جلوی سنگرشان روی خاک ها نشسته بودند و گریه میکردند
چقدر سخت بود در غربت گریه کردن برای امام
چقدر سخت بود که نمی توانستیم در تشیع جنازه امام شرکت کنیم
+ نوشته شده در جمعه دوازدهم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 13:21 توسط علی فرزند مرحوم شهنواز رضایی
|




بنام خداوند بخشایشگر و مهربان